دل نوشته های من
 
خیال نقش تو

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

جذاب ترین کلمه : آشنائی

متین ترین کلمه : دوستی

آرام بخش ترین کلمه : محیت

پاک ترین کلمه : وجدان

تلخ ترین کلمه : تنهائی

زشت ترین کلمه : خیانت

سخت ترین کلمه جدائی

و زیباترین کلمه : تو . . .


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد...


"مرسی عزیزم که همیشه برام یه تکیه گاهی"


نوشته شده در تاريخ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
با سلام و تبریک سال نو خدمت شما بیننده ی گرامی. در سال نو با مطلب نو. دوستان نظرات شما برای ما ارزشمند است. با تشکر مدیر وبلاگ
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
محبت چشمه ایست از جنس نو

ارادتم سلامیست از راه دور...
 
                                            سلام عزیزم صبحت بخیر ببخش که ازت دورم...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
اومدی باز اومدی پا روی چشمام بزاری

اسمت رو تو دفتر امروز و فردام بزاری

اومدی خوردی قسم که تا ابد مال منی

دیگه هرگز نمیاد روزی که تنهام بزاری ......

بالاخره اومدی عشقم .... و تو را حس کردم نه تنها با دستانم بلکه با همه وجودم ...
ای کاش زمان از حرکت باز می ایستاد و من و تو در آغوش هم میماندیم برای همیشه ....
لحظه های با تو بودن زیباترین لحظه های عمرم شد
لحظه هایی که دیر می آیند و زود تمام میشوند
گرمی دستات رو تا آخرین لحظه عمرم فراموش نمیکنم
نگاه عاشقت رو تو خاطرم سپردم و منتظر نگاهتم دوباره که برگردی و دیگه نگاهت رو هیچ وقت ازم دریغ نکنی
ببین من هنوزم باور ندارم که کنارتم و تو با منی
چشامو میبستم و سرمو میزاشتم رو شونت و به حرفات گوش میدادم تا صدات تو قلبم بمونه همیشه
و بدون که این عشق عشق من و تو پاک میمونه واسه همیشه
و اما لحظه های بی تو بودن از راه رسید ....
لحظه خداحافظی دستامو فشردی و عاشقانه مرا بوسیدی و سفارش کردی مواظب عشقت باشم و گفتی اگه دورم و نیستم ولی به یادتم همیشه و رفتی .....
من ماندم با یک دنیا تنهایی
رفتی و از دور دست تکون دادی و اشکامو ندیدی ...
حالا میگم که عاشقتم تا ابد دوباره برگرد ...و بدون که قلبم فقط برای تو میزنه همین و بس ....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
دلم گرفته

هوای تو رو کرده

نمیدونم کجا دنبالت بگردم

نمیدونم چه جوری صدات کنم که بشنوی

وقتی نیستی من اینجا  تنها بی تو میمیرم و نفس ندارم

پس بیا و مال من باش عشقم من طاقت دوری تو رو ندارم دیگه بی تو نمیتونم ....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
دوستت دارم رازیست ، که در میان حنجره ام دق میکند وقتی که نیستی !





نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
اگر نسیمی شانه هایت را نوازش کرد بدان آن هوای دل من است که به یادت می وزد...


"مرسی عزیزم که همیشه برام یه تکیه گاهی"

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
من کلبه خوشبختی تو را روزی با گلهای عشقم فرش خواهم کرد

و قشنگترین لحظه هایم را به پای ساده ترین دقایقت خواهم ریخت

تا بدانی عاشق ترین پروانه ات خواهم ماند ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
ما  پیغام دوست داشتنمان را با دود به هم میرسانم ...

نمیدوام آن سو برای تو تکه چوبی هست؟

من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم .....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
با هیچ بارانی رد پایت از کوچه های قلبم پاک نمی شود ....

عاشقتم همیشه .......

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
باید تو رو پیدا کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی
تقدیر بی تقصیر نیست
با اینکه بی تاب منی
بازم منو خط میزنی
تو با خودت هم دشمنی ....
کی با یه جمله مثل من
میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد
این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی
حس میکنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها
سوی چشامو میبره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره
باید تورو پیدا کنم ...............


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
حالم عوض میشه

حرف تو که باشه

اسم تو بارونه

عطر تو همراشه

اون گوشه از قلبم

که مال هیچ کس نیست

کی با تو آروم شد

اصلا مشخص نیست ............

(بازم به یاد عشقم و ترانه های زیبای شادمهر)


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

چرا گم شدي ؟!؟!؟

چرا پيداي پيدا گم شدي؟؟؟؟

چه بگويم از دلتنگي هاي شبانه ام...

بهانه هاي گاه و بيگاهت ....

بدون تو بودن را هيچ وقت نخواستم...!

باز هم اسفند ماه...

خانه دلم را خانه تكاني نمي كنم

مي ترسم حتي غباري از خاطراتت از ذهنم پاك شود...

بدون تو بودن را هيچ وقت نخواستم....!

چرا گم شدي؟؟؟؟

تا كي بگردم؟

كجا را بگردم؟؟

تو كه هستي.....پس چرا گم شدي؟!؟!؟


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..

من هنـــوز روزها را می شــمارم!..

و تـــو پیدا نمیشوی !..

یا من بازی را بلــد نیستم !

یا تو جر زدی !


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

باز هم همان سکوت همیشگی...

سالها گذشت از روزهای پر جوانی!!!

سالها گذشت از غرور و کبر و نازت ....

باز هم سکوت...؟

چه میشود تو را ؟؟؟

هنوز هم در پس این سالهای دور

 نگاهت میگردد او را...؟!؟!؟

چه می خواهی ببینی که هنوز ندیده ای؟

آیا هنوز نشانه ها را میگردی؟؟؟

خسته نشده ای از گشتن و نیافتن؟!؟!؟

انتظار ....

تا کجای این داستان ادامه خواهی داد؟؟؟

صبر....!!!

ایوب را پشت سر گذاشته ای!!!!

دیگر برای چه؟؟؟؟

حداقل تکلیف مرا هم روشن کن...

تو که میدانی زندگی ام بسته ام به وجودت....چرا مرا با خود میکشانی....؟

رهایم کن....بگذار تو نیز رها شوی....

تو اگر خسته نیستی من خسته ام....!!!

می خواهی التماست کنم؟؟؟

التماست میکنم...من که چیزی برای از دست دادن ندارم...

 التماست می کنم....کافی است لحظه ای از تپش بایستی....فقط لحظه ای....

مرا رها کن و برو....

مرا همین بس که شاید از سر رحم گذارش بر آرامگاهم افتد...

باور کن مرا همین بس است....

تو را نمیدانم؟!؟!

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

همش نیستی...

ایکاش یه کم بودی....

یعنی این معنی عادته؟

این که با نبودنت کنار اومدم....

این که میتونم دوستت داشته باشم بدون اینکه باشی...!

این که همیشگی شدی برام...

ایکاش یه کم بودی...

ایکاش بیشتر از یه روزمرگی برات بودم...!!!

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

سلام....

میدونم  چون عید رو بهت تبریک نگفتم از دستم دلخوری..

آخه  میدونی یه تصمیم خیلی جالب گرفته بودم

می خواستم سال 89 رو بدون تو شروع کنم

باورت میشه؟؟

خیلی هیجان انگیز بود...نمیدونی چه دلهره ای داشتم....

فکر می کردم اگه سال رو با تو شروع نکنم  همه چیز تغیر میکنه...

فکر میکردم اگه برات ننویسم همه چیز فراموشم میشه....

فکر میکردم  اگه ندیدت بگیرم ....دیگه نیستی...

اما.....

سر سفره هفت سین

وقتی – حول حالنا الی احسن الحال رو خوندم...

حالم دگرگون شد.... و دوباره  تو تو تو ...

و دوباره هجوم وحشتناک دلتنگی....  

و دوباره همه  خیالها و انتظارها...

خندیدم.....به خودم......به بیچارگیم...

و دوباره 365  روز را با نبودت  شروع کردم...

.

.

.

.

به عادت سالهای نبودنت....

با 5 روز تاخیر میگم 

سال نو مبارک گلم....


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

۸ اسفند ماه رو هيچ وقت نميتونم فراموش كنم...

روزي كه كارت عروسيت رو بهم دادي...

انقدر خوشحال شدم كه نمي تونستنم خودم رو بي تفاوت نشون بدم

و خنديدم

و تو ناراحت شدي...

و نديدمت تا....

بيخيال...

چقدر دلم براي شبهاي چهارشنبه سوري تنگ شده... واسه بازي هاي كودكانه

واسه فال حافظ گرفتن روي پشت بوم.... و نگاه هاي سرد تو و نگاه هاي پرسشگر من...

چقدردلم واسه روز اول عيد تنگ شده...وقتي با بيتابي خونه هاجي بابا منتظربودم كه بياي

و تو هميشه دير ميومدي...

چقدر دلم تنگ شده واسه برنامه ريزي سيزده بدر...

واسه رفتن به باغ...

واسه بي  محلي كردن هاي تو و اذيت هاي خودم...

واسه بالا رفتن از تپه توي سكوت...

واسه خوندن شعر هميشگي من....و زمزمه سكوت تو...

(( هرگز نخواستم كه به داشتن تو عادت بكنم...))

واسه برگشتن از باغ و بي تابي تو...

چقدر دلم براي  بودن هاي گاه و بيگاه تنگ شده...

هميشه غيرمنتظره بودي...

من عادت كردم به تو...

چه كنم با اين دل بيقرار...

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

خیلی ساده است

به سادگی یک دلتنگی کودکانه....

خیلی سخت است

به سختی پرواز روح از تن.....

خیلی دردناک است

به دردناکی روزهای انتظار....

خیلی شیرین است

به شیرینی خاطرات گذشته....

خیلی مبهم است

به مبهمی رفتنت ....

قصه زندگیم را میگویم...

دلتنگی دلتنگی دلتنگی... ریتم یکنواخت زندگی من!!!!

انتظار انتظار انتظار.....تمام هستی من!!!!

نبودت تو..... واقعیت تلخ زندگی من!!!!

تحمل کردن....سکوت....

چه کنم با این دل.............


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

 

«انتظار» يعنی نگه داشتن يک جای خالی برای کسی که می‌آيد.

يعنی آنکه جای خاليش چنان به چشمت بيايد که نگذاری احدی بر آن پا گذارد.

يعنی آن «جا» را کنار گذاشته باشی فقط برای حضور او٬ شايد هم ظهور او.

يعنی آنکه نبودش٬ حتی لحظه‌ای آرامت نگذارد.

انتظار يعنی دغدغه٬ يعنی درد٬ يعنی مسئوليت. يعنی بيتابی٬ بيقراري٬ چشم به‌راهی.

انتظار٬ سهم هر کس نيست٬ با عافيت يکجا جمع نمی‌شود.

خانه‌خرابی و آوارگی و دلدادگی و بی‌سامانی٬ علامت منتظران ناب است.

انتظار يعنی حرارت٬ يعنی سوختن.

انتظار يعنی آنکه از زخمت تا پای جان مراقبت کنی٬ اما نه برای التيامش٬

که برای تازه ماندنش٬ برای آنکه وقتی آمد٬

نشانش دهی

و بگويی:

«ديدی که مَحرم ماندم... !؟۱؟» 

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
 
شب و احساس دلتنگي
از اينجا تا خيال تو
يه ساعت نيست كه رفتي و
بهونه مي كنم جات و
رها شو با من اين لحظه
هوا عطره تو رو داره
دوباره خونه دلگيره
چشام تا صبح بيداره
مي خوام تا حس كنم ماه و
تو آغوشم كناره تو
چقدر لمس تنت خوبه
مي گيرم حس دستات و
يه فرصت از چشات مي خوام
يه لحظه با تو تنها شم
توي آرامش دستات
بمونم تا كه پيدا شم
صدام كن كه خيال تو
منو تنها نميذاره
دلم از حس دلتنگي
توي اين لحظه بيزاره
نباشي بي تو تاريكم
توي تصويره آئينه
تو مي رقصي و چشم من
فقط رويات و ميبينه
هنوزم وقت تنهايي
نگاهم بونه مي گيره
تو رو مي خوام و دور از تو
يه جورايي نفس گيره

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
دوباره لحظه در تكرار شب و سكوت و آئينه
نگاه من به دنبالت خيال خواب مي بينه
تو نيستي و به ياد تو دوباره واپسين لحظه
اگر چه اول راهم واسه من آخرين مرزه
يه احساسي به من ميگه تو برمي گردي اين خونه
صداي گريه هام امشب مثه فرياده بارونه
اگر چه خسته ي راهم از اين مسيره بي پايون
يه لحظه برنمي گردم محاله اينو باور كن
چقدر به ياد تو اينجا عبور لحظه كوتاهه
اگر چه دوري از دستام خيالت آخرين راهه
به حرمته همون عشقي كه قلبهامون به هم داره
دلم تا آخرين لحظه با خاطرت گرفتاره
به شوق ديدن چشمات حرومه خواب به چشمونم
دلم با هر تپش ميگه تو برمي گردي مي دونم
هواي خونه باروني دوباره كوچه دلتنگه
تو قاب پنجره امشب حضوره مه چه بي رنگه
خبر نداري دور از تو هميشه بونه مي گيرم
تو اين زندون تنهايي يه روزي بي تو ميميرم

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
 
 
نمي خوام اشك چشماتو ببينم چرا باور نداري نازنينم
من از دنيا بريدم نااميدم دلم تنگه چشام خستس عزيزم
اميدم مرگه اما نوبتم نيست مي دونم لايق خاكی تنم نيست
حقيرم پيش چشمات نازنينم نمي خوام اشك چشماتو ببينم
مي دوني مثل اسمت بي قراري مثل كوچ پرستو تا بهاري
مي دوني نيروي چشات نجيبه الهي گفتنت خيلي غريبه
اگه مي گم بري ترسم چشاته نگاه گرم و پاك و بي گناته
نمي خوام مثل من آلوده باشي واسه مردن فقط آماده باشي
نمي خوام اشك چشماتو ببينم چرا باور نداري نازنينم
من از دنيا بريدم نااميدم دلم تنگه چشام خستس عزيزم...

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
 
از فاصله دور از نجوای بی صدا از تو تبسم خیال انگیز شربای همیشه بارانی
از دوری نفس از سردی چشمای ناز تو
از گرمای جنوب از داغی احساس یخ زده تو
از سکوت شبانه من که هیچ وقت با صدای عشق تو نشکست
آهای دلهای همیشه بارانی بگرید به حال دل من
می نویسم از موج ساحل لب به لب همیشه عاشق
کاش تو موج من هم ساحل
کاش تو لیلی من هم مجنون
کاش تو زلیخا من .....
کاش من بیژن تو ....
برای دل تو که هیچ وقت تنگ نشد
درک نکرد
باور نداشت
هنوز هم در شبهای من ماه منی
تبسم قلب من کودک احساسم را نرنجان
در واپسین لحظات که دلتنگ دیدار توام مرا سخت میازار
هنوز هم دوستتت دارم

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
 
تلخی شراب یاد تو را دهان ذهنم مزه می کنم
باز برگه های کاهی دفتر خاطراتم را ورق می زنم
باز چشمان سیاهت که شب آروزهایم بود نمایان می شود
و من سرگشته در تمام این برگه ها نشانی تو را میابم
تو که از پیچ جاده دل گذشتی و نام خود را در دفترم حسرت گذاشتی
آهای رفته از دفتر خاطراتم
آهای حسرت
برگه های کاهی دفتر هنوز نامت را فریاد می زند
هنوز سپید مانده چند صفحه دفتر
نقاش زمانه نقش صبر می کشد بر دفترم
و من دست به دامن زمان می شوم
کاش بگذرد زمان و تو باز پا در سطر سطر نوشته هایم بگذاری
کلمات واژه ها وصف ها همه همه را غلام حلقه به گوش تو می کنم
روزه برای ندیدنت نگرفتم
کاش میشد روزه دار دیدنت می شدم
ولی افسوس
که سرگذشت
مهر سکوت زد و زبانم سرگذشت رفتن تو را از یاد برد
اسب خاطراتت بر وجودم شیهه می کشد
و غم تازیانه اش را بر احساسم می کوبد
و من فریاد می زنم
می خواهم امشب بنوشم تا فراموش کنم
می خواهم پیکی به یاد غمهای بی شمارم بنوشم
دوستان بگوید به سلامتی
قول می دهم بد مستی نکنم
به سلامتی من و غمم

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

 

 

 

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه


خودت میدونی عادت نیست،فقط دوست داشتن محضه
 

کنارم هستی و بازم بهانه هامو میگیرم
 

میگم وای،چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
 


یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
 

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگرم
 


فقط تو فکر این عشقم،تو فکر بودن با هم
 

محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
 


میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
 

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
 

تو هم مثل منی انگار،از این دلتنگی ها داری
 

 

تو هم از بس منو میخوای
 

یه جورایی خود آزاری
 

یه جورایی خود آزاری...


کنارم و هستی انگار همین نزدیکیاست دریا
 

مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
 

قشنگه ردپای عشق بیا بیا این چتر زیر برف
 

اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب
می مانی و شبها پرستاره میشود

می آیی و زندگی عاشقانه میشود

میباری و همه جا تازه میشود

می تابی و دلم بیشتر عاشقت میشود

با تو بودن تکرار میشود

این تکرارها باز هم تکرار میشود و

دنیا که تو باشی از آن میشود

تو هستی و دلم به تو خوش است

تو می مانی همین برایم کافیست

آسمان چشمانم همیشه به رنگ آبیست

میخواهمت ، میخواهمت ای تمام بود و نبودم

تو کجا بودی لحظه هایی که در پی تو بودم

تو کجا بودی لحظه ای که در آرزوی داشتن یکی مثل تو بودم

میخواهمت تا ابد ، این احساسم همیشه در دلت بماند!

نیامده ام که بی وفا باشم ، آمده ام که با تمام وجودم عاشقت باشم

همانگونه که اینک دیوانه ات هستم ،

مثل این است که عمریست گرفتار تو هستم

می مانی و شبها پر ستاره میشود ،

می آیی و زندگی ام از این رو به آن رو میشود

میدانی که هیچکس مثل من اینگونه عاشقت نمیشود،

میدانی که هیچکس مثل من درگیر تو نمیشود

میخوانمت و دلم هوس فریاد میکند ،

فریاد نام تو همراه با احساسی در اعماق قلب من

حسی که به آن شک ندارم ، دوستت دارم عشق من

 


نوشته شده در تاريخ شنبه 9 مهر 1390برچسب:, توسط مصطفی مجذوب

عاشقی یعنی اسیر دل شدن با هزاران درد و غم یکی شدن....

عاشقی یعنی طلوع زندگی با صداقت همنشین گل شدن....

عاشقی یعنی که شبها تا سحر غرق در دریای رویاها شدن...

عاشقی یعنی تحمل انتظار مثل ماه آسمان تنها شدن...

عاشقی یعنی دو دیده تا ابد پر ز گوهرهای دریائی شدن....


.: Weblog Themes By Pichak :.


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 54
بازدید کل : 5421
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


استخاره با قرآن
استخاره

<-PollName->

<-PollItems->

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

فال امروز

تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک